-
نامه ای برای امپراطور ...
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1384 16:47
مهربان دوست و عزیز یاری از سر مهر و عطوفت به امپراطور ژولیس سزار و سرزمینش آبهای همیشه آبی منت گذارد و در راهنمائی و ارشاد و نقد این حقیر نوشته ای را برایم ارسال نمود . آن را چندین بار خواندم و روی چشم گذاردم و تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده در این سرزمین نوشته ای به غیر از نوشته های امپراطور ژولیس سزار را تقدیم...
-
راه رفتن در تاریکی...
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 16:14
مضاعف می شوی در یادم و گم می شوی... تفاوت تصویر و اصل... دیگر چه فرق می کند... کدام نامهربان تر است...تو یگانه شده ای با یادت ...! برای آنکه به سرزمین آبهای همیشه آبی وارد شویم باید از دروازه خیالی دور بگذریم ...زخمی باشد دلمان از رنج عاشقی ...دوستی عزیز می گفت ( من زن ازدواج نیستم زن عشقم !!!) مردان و زنان سرزمین...
-
چشم انداز سرزمین آبهای همیشه آبی...
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 22:34
کاش تو آنگونه بودی که میگویند ! کاش تو آنگونه بودی که میخواهند کاش من اینگونه نبودم که هستم ! کاش من اینگونه نبودم که می خواهم ! من هیچ رسالتی ندارم جز اینکه شما را با سرزمین آبهای همیشه آبی و با مردمانش و با آداب و رسومش و. از هم مهمتر با قوانین آن آشنا سازم واین تکلیف امپراطور است ...و اما راهی ندارم برای آگاهی شما...