یادداشتهای امپراطور

یادداشتهای امپراطور

یادداشتهای امپراطور

یادداشتهای امپراطور

نامه ای برای امپراطور ...

مهربان دوست و عزیز یاری از سر مهر و عطوفت به امپراطور ژولیس سزار و سرزمینش آبهای همیشه آبی منت گذارد و در راهنمائی و ارشاد و نقد این حقیر نوشته ای را برایم ارسال نمود . آن را چندین بار خواندم و روی چشم گذاردم و تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده در این سرزمین نوشته ای به غیر از نوشته های امپراطور ژولیس سزار را تقدیم چشمهای مبارک و ذهنهای پویا و دل سبزتان نمایم ...مطلبی است جذاب و آموزنده که خواندش برای همه میتواند کلاس درسی باشد  . مطمئنا دیگر این اتفاق نخواهد افتاد و از این پس همچنان این سرزمین با کلمات و جملات امپراطور رنگ خواهد گرفت :

ای ژولیس سزار ...ای امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی !...ای مالک وبلاگ یادداشتهای امپراطور ...!

ای نویسنده بس « مبهم و پیچیده و دشوار» نویس! ای نویسنده فهم ناپذیر نویس! ای نویسنده عجیب و غریب نویس! هر آن گونه که شایسته و بایسته می دانی، و هر آن چه دل تنگت می خواهد و اراده می کند، بنویس، این حق طبیعی تست، و جای هیچ گونه چون و چرایی هم در آزادی استفاده تو از این حق طبیعی و قانونی ات نیست. اما بکوش تا بیهوده مرا نپیچانی و سرگشته و سردرگم و گمراه نگردانی... ا گر حرفی برای گفتن داری، اگر بغضی گلوگاه روح و روانت را گرفته و حلقوم جانت را سخت و تنگ می فشارد- بغضی تلخ که نمی ترکد جز با نوشتن، و جاری نمی گردد مگر در جریان مواج کلمات- اگر دردی، حسی، حالی، شوری، شوقی، وجدی، هیجانی، اندیشه ای، عاطفه ای، تجربه ای یا خاطره ای چنان بر تو تنگ گرفته و از خود لبریزت ساخته، که چونان نیازی حیاتی ترا به نوشتن بر انگیخته و واداشته و جز با نگارش ارضا و اقناع نمی گردد، اگر حرفی داری به گمان خودت ارزشمند، که می پنداری آنقدر ارزش و اهمیت دارد که با من در میانش بگذاری و مرا از آن آگاه گردانی، اگر نیاز به یافتن مخاطبی همدرد، همراه، هم رای و هم اندیش ترا واداشته تا منتشر کنی آن چه را اندیشیده و نوشته ای، تا من خواننده بخوانمش و از حرف ها، پیام ها، دردها و لذت ها، رنج ها و شادی ها، بیم ها و امید ها، عشق ها و نفرت ها، مهر ها و کین ها، دغدغه ها و دلهره ها، تردید ها و تشویش ها، حرمان ها و حسرت ها، ناشکیبایی ها و بی قراری های تو آگاه شوم و با تو همداستان و همدستان گردم، و از این همداستانی درد و رنجت تسکین یابد و بغضت فرو نشیند، هرگونه که خوش داری بنویس و هر چه دل تنگت می خواهد بگو، و اگر مطلبت پیچیده و دشوار است و بیان روشن و رسای آن ممکن نیست- یا تو آن توان و امکان، و آن بضاعت و قابلیت را نداری یا در خود نمی بینی که اندیشه ها و پیام هایت را روشن و رسا و بی ابهام بیان کنی، دشوار بنویس، پیچیده بنویس، مبهم بنویس، حرفی نیست. ولی نخست حرفی برای گفتن داشته باش، آنگاه بنویس. و این توصیه یا خواهش را هرگز از یاد مبر...!

هرگز به من دروغ نگو. هرگز مرا نفریب. با من روراست باش. با من صادق و صمیمی باش. با من یکدل و یکرنگ باش.اگر حرفی برای گفتن نداری، اگر آموزه ای برای آموختن نداری، اگر تجربه ای ارزشمند نداری که در آن شریکم گردانی، اگر پیامی از دوستی یا دشمنی برایم نیاورده ای، اگر رازی نداری که به نجوا با من در میان بگذاری، یا دردی به فریاد و فغانت وا نداشته و نمی دارد، تا مرا به یاری رساندن برخیزاند و برانگیزاند، اگر زخم التیام ناپذیری بر جان خود نداری که به نالیدنت وادارد، اگر بار سنگینی بر روان و جانت سنگینی نمی کند- بار سنگینی که تنها مکتوب کردن سبکش کند، دردی که تنها نگاشتن تسکین و تسلایش دهد- آن گاه سکوت اختیار کن، خموش باش و سعی نکن با پیچاندن کلام، دشوار گویی و ابهام آفرینی، بی حرفی ها و بی دردی هایت را در خفیه گاه دو پهلو سخن گفتن، و در نهان خانه نامفهوم نوشتن بپوشانی، بر آن نقاب استعاره و ایهام و تعلیق بزنی و با این ترفند ها مرا دچار شبهه کنی و به اشتباه افکنی.

هرگز مرا گمراه مکن.هرگز مرا به کج راهه رهنمون مباش. هرگز مرا به بن بست مکشان. اگر خوش داری بر لبه پرتگاه های هولناک وهم و خیال، یا کابوس و رویا- خواه محتاط و کندپو، خواه بی باک و بشتاب- بروی، باکی نیست، برو و مرا نیز با خود ببر ( مرا هرگز از راه رفتن بر لبه پرتگاه های خوف انگیز و خطرناک هراسی نیست. دستم را به دستت می دهم یا دستت را در دستم می گیرم- هر جور تو خوشتر داری و پا به پایت یا به دنبالت- بر حسب میل و اراده تو روانه می شوم)، ولی هرگز هلم مده و مرا به پرتگاه نیفکن، اسیر باتلاق و غرقابم نکن، به سراب های دروغین و باطل دلخوشم نساز...با واژگان و زبان- هنرمندانه و شوخ طبعانه بازی کن- ولی مرا بازی نده. نومیدم نکن. بد بینم نساز. اوهام خویش را جای واقعیت ننشان. دروغ را حقیقت ننما. وارون نما نباش. فریب کاری مکن... شورشی باش. ویرانگر باش. بر هم زننده نظم های کهن باش، اما هرج و مرج طلب نباش.همراه با ویران کردن همه چیزهای موجود، چیزی ارزنده و ماندگار نیز به وجود آور. شالوده ها و بنیان ها را اگر در هم می شکنی، به جایشان شالوده ها و بنیان های استوارتر و پابرجاتر بساز. پیش از آن که به فکر ویران کردن بنایی باشی، بنایی نو بساز. نظمی نوین بپرداز آنگاه نظم کهن را بر هم بزن. آفریننده باش. بذر ریزان کلمات و کشتکار معانی باش. در کشتزار مفاهیم دانه بکار، بذر بیفشان، نهال نو بنشان، بی چشمداشت و توقع خدمتگزار واژگان باش. سازنده و پردازنده الفاظ و معانی گوهرین نیک بنیاد باش . نوآور باش. جسور و متهور باش. از سنت های دست و پاگیر زبان سرپیچی کن اما به زبان خیانت مکن. درستگوی باش. راستگوی باش. پاکیزه گوی باش. زبانی را که می خواهی بکار ببری ژرف کاوانه بشناس. قانون ستیز نباش. قانون گریز نباش. نخست قانونی بیافرین، پس آنگاه قانونی بشکن. مغلق گو باش، اما مغلطه نکن، مغلوط نیز ننویس. وقتی می نویسی « برو» انتظار نداشته باش که من بخوانم « بایست» و بفهمم « بنشین» . بی معنا و نامفهوم مگو و اگر می گویی، انتظار فهمیدن نا مفهوم ها را از من نداشته باش. مرا که خواننده نوشته های توام بشناس وآن سان بنویس که با تلاشی درخور و تکاپویی معقول- بی آن که چنان خسته شوم که از پای یا نفس بیفتم، یا از شدت عرقریزان ذهن، برای درک مفهومی که در نوشتار تو وجود ندارد از حال بروم- حرفت را بفهمم و مقصودت را دریابم. همیشه همراه من باش، یا حداکثر، از من چند گامی پیش تر باش و نه فرسنگ ها، طوری که تشویق شوم و به دنبالت بیایم، نه آن گونه که دلسرد شوم و از راه رفتن عادی خویش نیز بازبمانم . به واژگان- در آسمان مفاهیم- افق های بلند و چشم اندازهای گسترده ببخش، سپس از من انتظار داشته باش که افق های حقیر را نپذیرم و به تنگناهای دربسته و محدود قانع نباشم، و هرگز مخواه که در بستر بی معناهای پوچ و اغلب بن بست، در پی معنی روانه شوم . دخل و تصرفت در عالم الفاظ و معانی و قانون شکنی هایت در سرزمین زبان و بیان، قانونمندانه و از سر توانایی و مهارت باشد نه از سر ناتوانی و ضعف، با حساب و کتاب و به قاعده باشد نه بی حساب و کتاب و هرج و مرج طلبانه. اگر زبانت گنگ است و الکن، نارسایی آن را به حساب گویایی دیگرگون و جسورانه مگذار. به تجربیات خود متکی باش، اما تجربیات دیگران را نیز نادیده مگیر. نباش از آن حاکمانی که چون به قدرت می رسند، پیش از آن که چیزی تازه بسازند، نخست هر چه پیشینیان شان پیش از ایشان ساخته و پرداخته اند، ویران و نابود می کنند. اگر می خواهی صعود کنی و اوج بگیری، بر شانه پیشینیان پای بگذار و بالا برو، اما سعی نکن آن ها را ناسپاسانه زیر پا له کنی یا سرشان را حق ناشناسانه بشکنی، و همواره قدردان و ارج شناس آنان باش. بدان و آگاه باش که هرگز و به هیچ قیمتی از هیچ نمی توان چیزی آفرید، و در گستره فرهنگ، هنر، ادبیات و اندیشه، هم چون هر گستره دیگر، هر آفرینشی بر مبنای پیشینه ای و بر بنیان شالوده ای است. همگان را از پیشینیان تا آیندگان، آمدگان و رفتگان و نیامدگان، نقد و داوری کن، راه و رسمشان را بسنج و رد کن و قبول نداشته باش، اما دشنام مده و دهن کجی نیز نکن. راه و رسم نوجوی و نوپوی خود را داشته باش، اما راه و رسم دیگران را تحقیر مکن. برای راه و رسم هایی که نمی پسندی شکلک درنیاور، بهتانشان نزن و تکفیرشان نکن . نخست قریحه و شخصیت خودت را آن چنان بپرور که کسی باشی، آن گاه خودت باش. به خودت متکی باش، اما پیش از آن بکوش تا تکیه گاهت محکم باشد و خودت نیز تکیه گاهی محکم باشی، برای خودت و دیگران. بنیان های فکری- حسی- ذوقی و عاطفی ات را درست و استوار بنا کن و قریحه ات را سخت کوشانه بساز و بپرور تا به تو هدیه های گرانبها بدهد، و اگر بضاعتش نبود و دستش خالی بود و جز خزف و خرمهره و شیشه شکسته برایت ارمغانی نیاورد ، آن ها را جای مروارید و در و لعل جا نزن و به دیگران از سر دغلکاری یا ظاهر فریبی قالب نکن. کم فروش و گران فروش و متقلب نباش. روراست و صادق باش و هر چه در دست اندیشه و هنرت داری با رو راستی و صداقت عرضه کن و صبور باش تا مشتری مناسب خود را پیدا کنی . سخت گیر بر خود باش و پیگیر و پرکوش. خستگی ناپذیر و نستوه. دشواره های راه از پایت درنیندازد و به کج راهه راحت طلبی و آسان گیری و سهل انگاری منحرفت نکند. آگاه باش که بی رنج کشیدن و کوشیدن، هرگز و به هیچ قیمتی، فرزندی شایسته به دنیا نخواهی آورد، میوه ای خوشابی به بار نخواهی نشاند و میراث شایسته ای از خویش به یادگار نخواهی گذاشت . بکوش و رنج بکش و بیافرین.بکوش و رنج بکش و بیافرین. جانانه و با تمام وجوت بکوش و رنج بکش و بیافرین..و بیافرین...!

و تمام !